اگر بخواهم خلاصه بگویم سفرمان اینطور بود که تمام مدت برادرزاده آقای جوگندمی دنبال من افتاده بود و می پرسید گولو بیل داری؟ بیل ات کجاست؟ بیل ات دوره؟ عمو برات بیل خریده؟
فکر کنم تصور عروس خانمی که بیل می زند، فندک زیر علف های خشک میگیرد، تنهایی توی جاده روستا رانندگی میکند، عقرب و مارمولک و مانتیس و ملخ میگیرد و آشپزی بلد نیست برای ذهن سه ساله اش زیادی ثقیل است.
پ.ن: اضافه بفرمائید با لباس مهمانی بزغاله بغل میکند و گاو سرکش همسایه را ناز میکند و با سگ و گربه های روستا هم سلام علیک دارد.
باقی سفر را باید در پست مفصل تری بنویسم.
هه گ ِ هاتی خه نی ده س ده ملت که ی
خه گی خواسی بچی گیری کلت کی
یه عشقه ماله گم ! ک ِ چو گه ر گوج
هه که فت ئه و پ سه که ت مه ر دیه ولت که ی