آدمی که به تایپ با کی بورد عادت دارد باید پیه این را به تنش بمالد که اگر مدتی به سیستم خانگی دسترسی نداشت افلیج و الکن بشود. اما الحمدلله اینترنت خانه امروز وصل شد و وقت شکستن قولنج این انگشت های تنبل رسید.
***
امروز عرفه بود. حسینا را به چه شناختم؟ به اینکه هرگز مرا به حال خودم رها نکند و همین چقدر الحمدلله دارد. من از رها شدن می ترسم. و وقتی ماشینمان غلت خورد و چپ شد و زمان ایستاد و جهان لرزید، ما توی دستهای او بودیم و نمردیم و حتی خراش برنداشتیم. حسینا خدای مهربانی است و ما را از اتفاق تلخی حفظ کرد. اولین رگه های نور قهوه ای به داخل کابین ماشین تابید و دهانم و گوشهایم و چشمهایم پر از خرده شیشه بود. فکر کردم نمردیم و یهو قلبم ایستاد. نمردیم؟ اگرفقط من نمرده باشم چه؟ که صدای آقای جوگندمی را شنیدم: گولو خوبی؟ و صدا چقدر معجزه ی بی نظیری است... زنده بودیم و نیم ساعت بعد کنار لاشه ی ماشین مهربانمان ایستاده بودیم و ... و خب طول کشید تا کنار بیاییم و هنوز هم کابوس میبینیم و هنوز هم هی میگوییم ضرر مالی فدای سرمان ولی عادت نکرده ایم و شاید منتظریم از خواب بیدار شویم.
***
امیدوارم حسینا فردا را برای ما روز قربانی کردن آن صفاتی که شایسته ما نیست قرار دهد و ایکاش کسی را با اسماعیلش امتحان نکند.
دلم برای وبلاگ تنگ شده بود
پنجشنبه 9 مرداد 1399 ساعت 09:57 ب.ظ