-
از یک تا هزار بشمارت ، تو هزاری
چهارشنبه 23 اسفند 1402 09:28
بعد چهل یک سال حساب نمیشود. یک دوران است. دورانی بس شیرین. چرا که هر کاری عشقت کشید انجام میدهی و می گویی من دیگه چهل رو رد کردم دیگه عوض نمیشم همینه که هست. و همینی که هست زیباست. پر از صلح پر از آرامش و حتی قدرت. میتوانی دوباره بیافرینی، حذف کنی، تغییر بدهی و کیف کنی. بعد از چهل آدم میخواهد به همه چیز تافت بزند. همه...
-
چوغوک
دوشنبه 2 بهمن 1402 10:08
فکر کردی چی؟ بنده ات رو نمیشناسی؟ دست پرورده خودت نیست؟ چی باعث شد فکر کنی مثلا عذر شرعی داشته باشم کوتاه میام؟ خواستی بگی بروووو دوستت ندارم؟ نمیرم آقا جان. نمیرم. من همونم که توی میخانه قرآن میخونم. مست نماز میخونم. توی کلیسا کمیل میخونم.صدقه به لیر میدم و اگه از نماز اول ماهم از دستم در بره حس میکنم اون ماه بیمه...
-
وبلاگ مامن است
پنجشنبه 14 دی 1402 14:28
چون وقتی حالت بده میتونی بیایی بنویسی. و بعد که مامان اومدن PostICU می تونی بگی حسینا حسینا حسینا مرسی و بعد تر که از خر لجبازی پیاده شدی میتونی ببینی که لازم نیست لج کنی و برای خرید ماشین اول زوم کنی روی اینکه حلقه ازدواجت رو بفروشی. چی بگم. ببخشید که یهو اومدم نق نق کردم رسم نوشتن این نبود. الحمدلله مامان و بابا و...
-
فرصت دادم ،فرصت دادم، فرصت دادم
دوشنبه 11 دی 1402 14:38
تیرماه 99تصادف کردیم. زنده ماندیم و خدا توی یک بالش پر بغلمان کرد و خش برنداشتیم. ماشین مهربانی که دوستش داشتم پیش مرگمان شد. من منطقی بودم. منطقی و شاکر. شش ماه با مترو رفتم سر کار. بعد طیبه را خریدیم. و الان دی ماه 1402 است. خسته شدم. بارها گفتم اهل نق زدن نیستم. مثل اکثر خانمها نیستم که نق بزنم ، قهر کنم ، تهدید...
-
چه میشد آدم سرش را بگذارد ماه ها بخوابد
دوشنبه 11 دی 1402 10:05
نشسته ام توی جلسه آموزشی نرم افزار جذب و استخدام.با خودم فکر میکنم اینهمه ادم چقدر حوصله دارند. به درک که باید تلاش کنیم بهترین ها را جذب کنیم. این همه فرم به چه دردی میخورد وقتی مامان توی آی سی یو خوابیده و هی خون تزریق میکنند و هی هیچی. چه فرقی میکند وقتی انقدر خسته ام که برایم فرقی ندارد پس فردا بگویند نماینده...
-
طبیعیه دیگه نه؟
سهشنبه 16 آبان 1402 10:34
که من برای ثبت نام توی لاتاری اول وضو میگیرم؟
-
دو رکعت در مستی هزار ثنا در هشیاری
چهارشنبه 10 آبان 1402 11:45
زندگی آرام ولی نه روزمره با اینجا غریب شده بودم . و نوشتن در من بومی است. نه مثل مه در لندن که مثل خورشید در مرداد همین ایران خودمان. باید بنویسم و نباید که یادم برود کلماتم را اگر به نخ نثر نکشم موریانه می شوند و ازدرون تهی می شوم. برادرهمسرم عازم بلاد کفر هستند. نه به زودی ولی به قطع و یقین. بله عروس جدید خانواده...
-
ای برگ خزان ندیده، اکتبر تو رسیده
یکشنبه 30 مهر 1402 12:33
هر روز دور و برم بیشتر خالی میشود هم خودم سرگرم زندگی هستم و هم آدمهای بیشتری مهاجرت کردهاند. توی ذهنم زیاد حرف میزنم. زیاد مینویسم. خوشحالم دکتری را جایی که همه میچسبند ول کردم. من بخاطر مامان دکتری خواندم. بخاطر خودم ول کردم. خوشحالم ازدواج کردهام. همسرم نقطه قوت زندگیام است. باهم زیاد میخندیم. با هم زیاد حرف...
-
سه تا آهنگ بعدی بخت منه
چهارشنبه 18 مرداد 1402 10:50
اگه خدا بخواد دارم میرم شمال تند تند دارم اهنگ دانلود میکنم و حواسم هست از ژانرهای مختلف باشن که وقتی باهاشون فال میگیریم تنوع کافی داشته باشن. فقط خدا کنه لاله نذر نکنه هفت تا اهنگ بعدی رو بدون جلو زدن گوش کنیم . یه بار این کار رو کرد عین هفت تا اهنگ از دفتر گلبرگ سوم و چهارم حمیرا بودن که اولش هر سازی سه دقیقه سولو...
-
پوست پفک
سهشنبه 17 مرداد 1402 14:00
میگم نگفتید اومدین تهران. اصلا منم میرم خیانت میکنم. بر خلاف انتظارم نه عصبی میشن نه میگن اینجوری نگو نه حتی صداشون ازرده میشه. جواب میدن : همه پفک های دنیا یه طعم دارن. فرقشون توی پوستشونه. بعد مکث میکنن میگن : پفکی که انتخاب کردی پوستشم با مال خودت فرق نداره. لال میشم پس من چمه؟
-
شن سفید
دوشنبه 16 مرداد 1402 11:58
مرداد و دی هیچ وقت برای من راحت نیستند. پر از رخوت پر از هیچ، پر از چرا. از آهنگ و پلی لیست نبود. من از درون یه چیزی ام شده. شغل خوب خانواده خوب همسرخوب ارتباطات خوب. شمال هم که دارم میرم پس چمه؟ چرا قرآن خوندنم نمیاد. چرا ندیدن فاطمه داره خمم میکنه؟ سی سال ایران بود مگه چقدر دیدمش؟ آقا هم که هیچ. اومدن تهران و من...
-
عاشقان را چه زیان گر عقلشان نکند مدد
یکشنبه 15 مرداد 1402 17:42
نخیر افسرده نیستم. سرترالین میخورم و زندگی ام هم خوبه. عصبی هم نیستم . نه اول سیکل هست نه وسط نه آخرش. گرسنه هم نیستم. اندازه گاو خورده ام و از قضا اندازه گاو هم شده ام. کم خواب هم نیستم. اصولا اینجا باید به خرس اشاره ریزی کنم تا الگوی خوابم دستتان بیاید دلم میخواهد بشینم یک جایی عین خر گریه کنم. خرها گریه میکنند؟...
-
اعتماد به نفس
یکشنبه 18 تیر 1402 13:54
تاریخ رو نه برنده ها می نویسن نه بازنده ها .آدمهای با اعتماد به نفس می نویسن. مامانم تصمیم گرفته از امسال جزو سادات باشه و بهمون عیدی هم داد! آیا کسی جرات داره بگه نام خانوادگی ایشون اشاره صریح و مستقیمی به موسی کلیم الله داره نه امام موسی کاظم؟ خیر . حداقل ما جرات نداریم
-
صفت شراب دارد
یکشنبه 18 تیر 1402 10:37
خود خوبی دارم خدای خوبی دارم همسر خوبی دارم خانواده خوبی دارم پنج شنبه را خانه پدری بودم. خواهرم را مادرم را خواهرزاده ام را حسابی بغل کرده ام.این روزها همسرم را هزار بار بوسیده ام. فیلم های ناب دیده ام. کتابهای خوب میخوانم. توی محل کار بحمدلله آرامم. و یک چیزی کم است... یک سال شده که با هم توی یک شرکت کار میکنیم. یک...
-
ماه را میشود از حافظه آب گرفت؟
چهارشنبه 7 تیر 1402 17:56
یک. کامنت کامشین را مصادره کرده ام. بیست بار خواندمش و باز دلم نیامد تایید کنم. تقصیر خودش است. دو. آقا رفته کربلا! اگر خودم رفته بودم هم انقده امن و راحت نبودم. میدانم مرا مینشاند پای سجاده اش. توی قنوتش. چه طالع سعدی. سه. عرفه است. یاد لعیا افتاده ام. لعیا الان پیش خود حسین و حسینا عرفه خوانده. همانجور که میخواست....
-
تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد
دوشنبه 5 تیر 1402 10:56
همکارم داشت توی سایت ها دنبال کلاه بچه می گشت برای دختربچه اش نیکی. نخ پنبه ای باشه خوشرنگ باشه شیک باشه. پرت شدم سه سال قبل ال سی وایکیکی بشیکتاش. یه پک دوتایی یکی صورتی یکی نعنایی. سایز 18 تا 24 ماه. گفتم نخر. امروز براش آوردم. ذوق کرد.یه جور شاد همراه با چاشنی غم شدم. نیکی من با نیکی همکارم فرق داره. بچه نمیخوام....
-
چگونه چگونه
چهارشنبه 24 خرداد 1402 11:04
اینو اینجا مینویسم که یادم نره بعضی درها باز کردنشون راحته و بستنشون خییییلی سخت. حواسم باشه به ترکیب برنده دست نزنم. به چیزایی که کارکردشون درسته کاری نداشته باشم. ولی آخه چگونه چگونه
-
نق نق غر غر
سهشنبه 16 خرداد 1402 14:27
نق دارم. هر شب قرآن میخوانم و به فکرم نرسیده بود حساب کنم چقدر میخوانم. صفحه ها را شمردم. هر شب یک جز و نیم.خوب است؟ نمیدانم! هر شب کتاب گوش میدهم. به طور متوسط هر هفته یک کتاب تمام میشود.خوب است؟ نمیدانم. از اینکه مهاجرت نکردم عصبی هستم.جرات مهاجرت دارم؟ نمیدانم. از اینکه انقدر متمول نیستم که سفرهای بیشتری بروم...
-
لیلی به خانه بر میگردد
یکشنبه 24 اردیبهشت 1402 10:50
داره میاد ایران این برای من یعنی داره میاد تهران. نخیرم. شیرازی ها انقده تنبلوس هستند که پرواز مستقیم از بلاد کفر دارن. لعنت. فقط نمیدونم چرا نمیرم پرواز های تهران شیراز رو چک کنم؟ بدو بدو میرم سراغ شیراز/ مشهد و تهران/ مشهد یعنی میشه؟ لطفا بشه.
-
اسیر شدیما
شنبه 23 اردیبهشت 1402 09:57
حکایت این روزهای ما
-
HAS NOT BEEN SELECTED
یکشنبه 17 اردیبهشت 1402 10:20
چند سال شد؟ دیروز به آقای جوگندمی میگم استرس دارم اگه قبول نشیم چی؟ میفرمایند چرا استرس مگه اولین بارته قبول نمیشی؟
-
ای بت چین
شنبه 16 اردیبهشت 1402 08:53
امروز روز اول از سال پنجم است. چهار سال از روزی که ازدواج کردیم گذشت.دلم میخواهد به زندگی و به زمان تافت بزنم. صبر کن ساعت. من هنوز امیرم را دل سیر ندیده ام. فکر میکنم خوشبختی چیزی در همین مایه ها باشد: میل به تغییر ندادن هیچ چیز و قبول خوشی و سختی و نگرانی و شیرینی زندگی ، همانجور که هست.
-
عدم امنیت
شنبه 9 اردیبهشت 1402 15:40
نه اینکه اینجا را دوست نداشته باشم. نه نه اینکه حرف نداشته باشم. اینهم نه ولی امنیت در نوشتار مهم است. من دوست دارم کلمات را دنبال کنم نه اینکه کسی کلماتم را دنبال کند. و این موقعیت چند ماه اخیر من بوده. کسی ناخواسته در تمام فضاهای مجازی دنبالم میکرد و به ازای هر یک جمله مجبور بودم ده جمله به او توضیح دهم. از خودم...
-
چهل سالگی
سهشنبه 23 اسفند 1401 14:46
امروز یک پریای چهل ساله ام. دیروز همکارهایم روی چهل کاپ کیک شمع روشن کردند و اولین جشن را گرفتیم. سورپرایزر شدم؟ نه و بله. از محبتشان مثل شکلات آب شدم و این سورپرایز شیرینی بود. در چهل سالگی موطنی دارم توی قلب آدمها. حسینایی دارم برای حرف زدن. سقفی بالای سرم. دوستانی و خانواده ای و امیری که الحق نعم الامیر است... از...
-
39 سال 11 ماه 10 روز
چهارشنبه 3 اسفند 1401 12:58
زندگی ام مانند یک خط صاف است. خطی که اگر از نزدیک به آن نگاه کنیم ارتعاش های کوچکی دارد. نگرانی های کاری ، مالی، زلزله،حنا، امیر... و دارم چهل ساله میشوم. چهل ساله واقعی. چهار سال به همه میگویم چهل ساله ام. حالا واقعاً و خیلی زود رسیده ام به ان نقطه طلایی. از پیری نمیترسم. حس میکنم مثل یک گربه سان چابک و آماده ام....
-
ترس کهنه و قدیمی ازماندن زیر آوار
سهشنبه 18 بهمن 1401 11:28
رفتم اعتکاف . دعا کردم. خودم را با اعمال مستحب خفه نکردم. هزار بار شکر کردم که زنده ام و معتکفم و دردهایم خرد و حقیر هستند. در پشت بام قفل بود. از خادم کلید گرفتم. از گلدسته بالا رفتم. این دفعه کیف سابق را نداشت. شاید چون میدانم غلظت خدا همه جا یکسان است. شب آخر را بیدار ماندم. نماز امام جواد را کنار گنبد خواندم....
-
سوزه بالابرز
دوشنبه 10 بهمن 1401 16:27
کی داره میره اعتکاف توی مسجد محبوبش؟ ممممممممممممممممممممممممممممممن! هوریا ببین حسینا انقده دلم برات تنگ شده که با لاله شمال نرفتم.اصفهان برای دیدن مینا نرفتم. با امیر اولین عروسی کوردی که از اول ازدواج دعوت شدیم نرفتم. حتی ایتا هم نصب کردم.قول بده بهم روی خوش نشون بدی باشه؟
-
فصل ارتفاع فصل عاشقی
یکشنبه 2 بهمن 1401 12:50
فردا اول رجبه نمیدونم این چند ساله ایهاالرجبیون چه کرده اند و کجا بوده اند. ولی بعنوان ارشد ایها المناریون باید بگم دارم بال بال میزنم برم مسجد حضرت زینبم. برم قاطی خانمهای پیر نق نقو و دبیرستانی ها ور ورو. و از شما چه پنهون قلبم گوم گوم میزنه که بازم نصفه شب برم بالای مناره. برم یقه حسینا رو بگیرم بکشم سمت خودم تا...
-
ز تو کشتن ز من تسلیم کردن
شنبه 1 بهمن 1401 16:07
برنامه های من و حسینا تمامی نداره. پارسال آذر بود. اخراج شدم. قرار شد تا آخر آذر کار رو تحویل بدم. ترسیدم. نماز اول ماه با ترس خوندم. دو رکعت نماز امام رضا خوندم که توی قنوت هشت بار صلوات بفرستم( فاطمه یادم داده) و دو رکعت نماز با نیت " حسینا من میترسم". آذر گذشت. کسی که جام اومده بود استعفا داد رفت. من به...
-
تولد لاله
شنبه 3 دی 1401 16:41
تولد لاله با برف شیرین همزمان شد. مهربانکم. تولدت مبارک. و من همچنان لال شده ام. نمیدانم از چه بنویسم. بیشتر پر از خشم هستم و کلماتم کدر شده اند