پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

پرنده گولو

آتشی در درون من است که با نوشتن آرام می گیرد

عمه


امسال هم گذشت. قیمه ها را خوردیم و دسته ها را دیدیم و  از صدای مداحی ها انتقاد کردیم و عکسهای شمع را لایک کردیم و امروز روز آخر تابستان است و پاییز این پادشاه فصل ها در راه است و باید به فکر عکس پروفایل جدید بود... به همین راحتی. کربلا در عراق است و عاشورا پریروز بود. حالا اگر توی همین اتاق محل کارمان به کارمندی ظلم شود چه ربطی به کربلا دارد و اگر سر برج حقوق کسی را به ناحق کم کردند چه ربطی به عاشورا دارد و کی گفته اصلا که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا؟
من هم که اینها را مینویسم از پاکی و دغدغه نیست که یکی هستم صدبدتر از هزار نفری که نقدشان میکنم و امروز باز نگرانی دانشگاه و قسط و خرید خانه و فروش ماشین و اضافه وزن و کمبود دلخوشی تمام زندگی ام را پر خواهد کرد و فردا و پس فردا و همیشه هم به همین منوال...



پ.ن: سنگینی سرهای بر سر نیزه، امروز بر کتفهایی است که ...
...که نمیدانم . کلمه کم میاورم. که بلد نیستم از مادری که دو پسرش را از دست داده و برادرهایش را و برادرزاده هایش را بگویم...


مویه ی این آهنگ را دوست دارم